آرتا عشق مامان و باباشآرتا عشق مامان و باباش، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 5 روز سن داره
پیوند عشق ماپیوند عشق ما، تا این لحظه: 17 سال و 2 روز سن داره

برای آرتا

دلتنگی های آرتاجونم

چند روز پیش وقتی که من در اداره بودم صدای گریه ی ارتا از توی اتاق میاد وقتی پرستار ارتا میاد میبینه بله ارتا لباس منو گرفته و داره زار زار گریه میکنه همون لحظه عکسشو میگیره و از طریق وایبر برام میفرسته نمیدونید اون لحظه که عکسو دیدمو توضیحاتشو خوندم چقدر غصه خوردم اما مطمئنم ارتا جون میدونه که مامانی برای رفاه حال بیشترش سرکار میره  و روزی میرسه که حرف مامانی رو تایید میکنه وگرنه کی از وقت بیشتر گذروندن با ارتاجون خسته میشه این هم از اون تصویر جانگداز الهی بمیرم و هیچ وقت اشکاتو نبینم عزیزکم یه روز دیگه هم خوشگل مامان زیادی بیقراری میکنه که پرستار مهربونش با هماهنگی با من اون رو به اداره میاره چون من خیلی سرم شلوغ بود و...
17 شهريور 1393

پایان ده ماهگی

پسر خوبم ده ماهگیت مبارک عزیزم چقدر خوشحالم که تو کنار ما هستی و حقیقتا تو چه هدیه ی زیبایی از سوی خداوندی اولین ایستادن های آرتاجون ارتای خوشحال از به هم ریختن دفتر و کتابها ارتا در حال سرک کشیدن به کابینت ها چون در کل دوران بارداری من خیلی اخبار 20.30 رو دنبال میکردم ارتا هم بشدت علاقه مند به اخبار و با شنیدن صداش سریع خودشو جلوی تلویزیزون میرسونه و با دقت اخبار رو گوش میده ارتاجون در حال خوردن ماکارانی این هم کیکی که زندایی ارتاجون به مناسبت ده ماهگیش براش درست کرده(ممنون زندایی جون) ارتا در این روزها تا بعد ...
9 شهريور 1393

سفر به رامسر و کلی خبرای دیگه

سلام به آرتای خوشگل مامان این روزا اینقدر سرم شلوغه که نمیتونم زود به زود بیام و بگم چه کارای بامزه ای میکنی اما توی اولین فرصتی که بدست بیارم با عشق و علاقه میام و وبلاگت رو به روز میکنم این روزا محل کار مامانی نشست کرده و برای پیشگیری از خطرات احتمالی ما کل این هفته تعطیل بودیم و من هم از خدا خواسته کلی کارای عقب افتاده داشتم که بیشتریهاش رو توی این مدت انجام دادم و بیشتر کنار شما .عزیزدلم. بودم 22 این ماه از طرف کار مامانی جور شد بریم رامسر و شما اولین بارت بود که به شمال میرفتی و دریا رو از نزدیک میدیدی وقتی روی شنا گذاشتیم تا بازی کنی زیاد استقبال نکردی و دوست نداشتی که شنها به دست و پاهات بچسبند و بیشتر توی بغل خودم بودی و از ا...
29 مرداد 1393

آتلیه و مهمانیهای افطاری

عکسهای آرتاجون در آتلیه که متاسفانه عکاس فایل هارو نداد و من مجبور شدم از روی عکسها عکسبرداری کنم ارتاجون و میهمانی افطاری در موزه ی ملی حیات وحش که اجازه ی تصویربرداری در داخل موزه رو نداشتیم ارتاجون و مهمانی افطار در رستوران طلاییه و این هم اولین باری که ارتا کوچولو همراه مامان و باباییش برای خرید به فروشگاه هایپراستار اومده تابعد   ...
7 مرداد 1393

سفر به یزد

چهرشنبه ای که گذشت تصمیم گرفتیم بریم یزد بابای ارتا بدلیل گرمای شدیدی که تیر و مرداد یزد داره مخالف بود اما بنابر اصرار بنده راضی شد که بریم این اولین مسافرت من و ارتا جون بعداز زایمان بود برای ارتا کوچولو یه صندلی ماشین خریدیم و خداخدا میکردیم که انشاالله توش بشیینه و بیقراری نکنه که خدارو شکر هم همینطور بود و بیشتر طول سفر ارتا توی صندلیش نشسته بود و با عروسک و توپش بازی میکرد یا ساعتهای طولانی میخوابید موقع رفتن به یزد به خانواده ی همسرم اطلاع نداده بودیم تا سورپرایز بشن و وقتی حوالی ساعت 12 شب رسیدیم همه با ذیذن ما شوکه و کلی خوشحال شدن و خدارو شکر سورپرایزمون گرفت در راه رفت به یزد و استقبال ارتاجون از صندلیش حوالی بعد...
30 تير 1393

اولین رمضان

آرتا جون و اولین ماه رمضان ارتا و اولین ایستادن ها ارتا و کنجکاوی هاش این هم هدیه ی خاله سارا به ارتا کوچولو این هم هدیه ی بابابزرگ و عمه مریم به ارتاجون ارتا و خورجین سواری تابعد   ...
21 تير 1393

پایان هشت ماهگی

آرتاجون هشت ماهگی رو هم به سلامتی پشت سر گذاشت و وارد نهمین ماه زندگیش شد عزیزکم این روزا ماشالاه خیلی شیطون شدی توی کل این خونه ی ما فقط یه دونه پله ی اشپزخونه است که دائما ازش بالا میری و میخوری زمین تازگی هر چیز مایعی که میخوری بعنوان بازی توی دهنت قرقره میکنی و میخندی جلوی اینه میری و وایمیستی به خودت لبخند میزنی بخوبی و بدون هیچ تلوتلو کردنی چهار دست و پا میری ابگوشت میخوری با چه ولعی بازی پو که توی موبایلا هست رو دوست داری و بهش میخندی سعی میکنی با کمک چیزایی که در اطرافت هست بگیری و بایستی اما هنوز بطور کامل نمیتونی بایستی گوشی تلفنو خیلی دوست داری به همین خاطر بابابزرگ که خیلی دوست داره برات یه گوشی دست دوم خر...
9 تير 1393

نیم خیز شدن آرتا

آرتا مدتیه که میتونه بصورت نیم خیز روی پاهاش بایسته گاهی هم از دست و پای ما که نشستیم کمک میگیره و نیم خیز میشه و ما هم کلی ذوق زده میشیم چند روزی هم هست که از حالت نشسته به حالتای دیگه تغییر وضعیت میده ولی تا کمی قبل اگه نشسته بود نمیتونست کار دیگه ای بکنه و تغییر حالت و حرکت بده وقتی که من یا بابایی ارتا. سرکار میریم اگه ارتا برای بدرقه بیاد به محض بسته شدن درب اسانسور و دیدن این صحنه شروع به گریه میکنه و ما هم که میبینیم ارتاجون مارو میشناسه و پشت سرمون گریه میکنه عین این کودک آزارها کلی موقع رفتن از ارتایی خداحافظی میکنیم و به گوش می ایستیم ببینیم پشت سرمون گریه میکنه یا نه .بعدش کلی ذوق مرگ میشیم و به همدیگه تعریف میکنیم ارتا ح...
29 خرداد 1393

آرتا به روایت تصویر

این روزا آرتا پیشرفتی کرده واون ارتقا از حالت سینه خیز رفتن به حالت چهار دست و پا رفتن هستش ولی هنوز کامل به این مهم دست پیدا نکرده بالاخره موفق شدیم عکسی بگیریم که دندونای ارتا جون توش پیدا باشه ارتا در حال دست زدن(خیلی باید دقت کرد عکس فوق العاده هنریه ) آرتا و موتور سواری ارتا قبل از امدن ما از محل کار ارتای منتظر ارتا و یه دونه دایی ارتا و لاک پشت ارتا و اولین بار رفتن به رستوران نشاط تا بعد ...
20 خرداد 1393

پایان هفت ماهگی

عزیزدلم .آرتاجونم هفت ماهگیت مبارک آرتا عشق مامان و باباش تا این لحظه ، 7 ماه و 1 روز سن دارد : پسرخوبم هفت ماهگیت هم گذشت و وارد هشتمین ماه زندگیت شدی عزیزکم این روزا کلی شیطون شدی و اینقدر منو مشغول خودت کردی که اصلا متوجه گذشت زمان نمیشم  جدیدادست به کارای تقریبا خطرناک میزنی مثلا به سیم برق و کلیدپریزو.... به هرچیز به دید خوراکی نگاه میکنی و سریع توی دهانت میکنی که ببینی چه مزه ای داره مثلا یه روز دیدم سکوی اشپزخونه رو داری لیس میزنی و با کلی خنده اومدم سریع بلندت کردم وقتی از سرکار میام خیلی خوشحال میشی و ذوق میکنی و کلی ماچم میکنی که من عاشق این کارتم و توی راه که دارم میام باخودم میگم الان میرم و با ارتا کلی باز...
10 خرداد 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به برای آرتا می باشد