آرتا عشق مامان و باباشآرتا عشق مامان و باباش، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 7 روز سن داره
پیوند عشق ماپیوند عشق ما، تا این لحظه: 17 سال و 4 روز سن داره

برای آرتا

شیطنتهای آرتا

ارتا جون در حال غذاخوردن بصورت مستقل و دلخواه خودش در این روزها تفریح این روزهای ارتا جون(باز کردن در یخچال و ایستادن جلوی یخچال) پسرک ما در حال وزن کردن خودش ارتا جون و اسب سواری با بابایی ارتا در خال خرابکاری(بنده ی حقیر بدلیل حرفه ای بودن هنر عکاسی مانع خرابکاری نشدم تا عکس دریافتی بیش از حد رئال و واقعی باشه به این میگن مادر نمونه ) آرتا جونم اینجا ژست گرفته تا ازش عکس بگیرم تا بعد   ...
14 بهمن 1393

پراکنده از این روزها

پسر خوبم ارتا جون این روزها اینقدر شیطون بلا شدی که من یک دقیقه نمیتونم به حال خودم باشم اما شیطون بلای دوست داشتنی که گاهی بعضی از کارا رو که برای اولین بار انجام میدی دوست دارم اون موقع بگیرمت و بخورمت چند وقت پیش دستمو به سمتت تکون میدم و میگم ارتا بیا بعد دیدم دستت رو تکون میدی و بهم اشاره میکنی که بیا یعنی ادای کار منو در میاری وقتی تلفن زنگ میخوره سریع با ذوق تلفن رو برمیداری و به دست من میدی تا جواب بدم دو هفته پیش عروسی دوست بابایی رفته بودیم از اون روز به بعد شما نی نای نی نای یاد گرفتی و پا میکوبی خیلی حرفه ای و وقتی چند نفر دست میزنن کلی کیف  و ذوق میکنی موبایل من و بابایی رو کامل میشناسی و وقتی هر کدومش رو روی زم...
28 دی 1393

یلدای 93

سلام به پسر خوبم آرتا جونم عزیز دل مامان امسال شب یلدا پیش خاله سارا دوست خوب و مهربونم رفتیم که بنده خدا سنگ تموم گذاشته بود و کلی ما رو شرمنده ی خودش کرد همه چی خیلی خوب و عالی بود فقط شما اخرشب بدلیل دندون دردتون خیلی بیقراری کردی و ما مجبور شدیم سریعتر بیاییم خونه تا شما راحت تر باشی این روزا برای خوردن چیزی دوست داری خودت خوراکی رو بدست بگیری و بخوری معنی اکثر کلمات رو میدونی و انجامشون میدی مثلا وقتی میگم بیا بشین به حرفم گوش میدی و میای میشینی سینه زنی هم بعد از سفر مشهد یاد گرفتی و دو دستی سینه میزنی اون هم با هر آهنگی عکس های شب یلدا این هم هنر دست سارا جون البته این ژله ها کار...
5 دی 1393

سفر به مشهد

روز 17 اذر ماه امام رضا طلبید تا به پابوسش بریم با اینکه هوا سرد بود و بابایی هم بدلیل کاری که براش پیش اومده بود و نمیتونست ما رو همراهی کنه با مامان بزرگ و بابابزرگ و خاله مریم راهی مشهد شدیم خدارو شکر سفر خوبی بود و خوش گذشت این هم از مشهدی آرتا من و ارتایی این هم یکی از خدام حرم که از ارتا جون خوشش اومده بود و بازیش میداد ارتا در حرم در حال بازی با گوشی خاله عسلکم جلوی درب باب الجواد ارتا جون در راه اهن موقع رفتن به مشهد مقدس ارتا در قطار با خاله مریم ارتا و بابا بزرگ دوست داشتنی ارتا جونم در لابی هتل در حال بازی و شیطنت ای...
23 آذر 1393

متفرقه های این روزهای ارتا

ارتاجون هزار ماشاالله خیلی شیطون شده و دائما این ور و اون ور میدوه ومن هم دنبالش بسیار کنجکاو شده و دوست داره بدونه توی کشوها و کمدا چه خبره دندون نهم عسلکم هم در اومده و سفیدیش کاملا نمایانه بسیار باهوشتر و اگاهتر از قبل شده و هر کاری را که میبینه سریع پشت بندش انجامش میده سینه زنی هم یاد گرفته و سینه میزنه بعضی از موزیکها و برنامه های تلویزیونی رو دوست داره و با شنیدن تیتراز این برنامه ها خودش رو به جلوی تی وی میرسونه تا اونا رو ببینه فوق العاده بچه ی بامحبت و مهربونیه وقتی ما به چیزی میخندیم سریع اون هم میخنده بدون اینکه دلیل خنده رو بدونه تلفن که زنگ میخوره سریع تلفنو برداره و یه دکمه رو میزنه و شروع میکنه به حرف زدن...
23 آذر 1393

سفر به اصفهان

چهارشنبه 21آبانماه به پیشنهاد بابایی راهی اصفهان شدیم چون میدونستیم زاینده رود یک هفته ای هست که باز شده و از آخرین سفر ما هم به اصفهان تقریبا سه سالی میگذشت به همین خاطر سریع بار و بندیل رو جمع کردیم و راهی شدیم ساعت 3 صبح رسیدیم هتل و شما عزیزدلم که توی مسیر همش خواب بودی تازه بیدار شده بودی و شارژ کامل بودی و تا 5 صبح داشتی با من دالی بازی میکردی کلی کلافه شده بودم اما از کارای بامز ه ات توی اون موقع صبح خند ه ام گرفته بود که اصلا متوجه زمان و ساعت نیستی حوالی ظهر از خواب بیدار شدیم و رفتیم کنار زاینده رود و قدم زنان تا پل خواجو و برگشت به سی و سه پل وقت ناهار یه پرس بریونی(غذای سنتی اصفهانی) خوردیم که انصافا خیلی خوشمزه بود یه ر...
30 آبان 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به برای آرتا می باشد