خاطره ی بامزه ی وبلاگی
چند وقت پیش یه اتفاق جالب وبلاگی برای من پیش اومد که تا یادش میوفتم خندم میگیره از اینکه چطور چند مسئله تصادفا دست به دست هم میدن تا اینجوری بشه حالا قضیه این بوده که مادر همسرم که در شهر دیگه ای زندگی میکنند با من تماس گرفت و با حالت گریان که مشخص بود از قبل تماس تلفنی بوده بعداز احوالپرسی گفت: عروس این چه آهنگ غمگین و گریه داریه که توی وبلاگ آرتا گذاشتی اگه میشه اهنگو عوض کن و یه اهنگ شاد بذار .حالا داستان این بوده که چون من به تازگی دارم ابزار کاربردی وبلاگ رو با امتحان کردن و تصادفی یاد میگیرم از گوگل موزیک وبلاگ رو سرچ کردم و بطور شانسی و اتفاقی اهنگی که حتی یکبار هم نشنیده بودم بنام شب یلدای مازی...
نویسنده :
مامان زهرا
23:21
جغجغه بازی
سلام گل پسرم.عزیزم بتازگیها خیلی شیطون شدی و دیگه من وقت سرخاروندن هم ندارم وتمام اوقات روزم متعلق به شما شده البته فکر کنم از ساعت آپ کردنم همه چی عیان و مشخصه که دیگه در طی روز کاملا سرگرم شما هستم عزیزکم بالاخره تلاش شما به ثمر نشست و دیروز تونستی بدون کمک ما یه غلت موفقی داشته باشی و بعدش هم دائما این کارو تکرار میکردی و یه مسئله ای که از بدو تولد در شما وجود داره اینه که تحت هیچ شرایطی دستاتو زیر پتو نگه نمیداری و حتما باید دستات آزاد باشن و تا حالا کسی نتونسته در این زمینه حریف شما بشه از کری یر اصلا خوشت نمیاد و اصلا توش قرار نمیگیری و آروم و قرار نداری. توی گهواره تون هم تقریبا همین وضعیت حاکمه و بیشتر دوست داری...
نویسنده :
مامان زهرا
3:16
چقدر سخته
. چقدر ناراحت كننده هست وقتي بچه ها بيمار ميشن آرتا جون ديروز بعلت مشكلات ريه كه حاصل سرماخوردگيست در بيمارستان بستري شده و ما هم دلنگرايم خداوند همه ي بيماران را شفا دهد اين هم عكس دوهفته پيشه كه من خونشون بودم ...
نویسنده :
مامان زهرا
21:44
سلام به همه ي دوستان
دوستان از اينكه كامنتها را تاييد نكردم عذر خواهي ميكنم بدين جهت كه قرار است مامان آرتا جون بعد از اينكه دسترسي به اينترنت پيدا كرد،اين كار را بكند واما ما هم هر چند دير به ديدن آرتا جان رفتيم و از ديدنش بسيار خوشحال.البته قرار بود كه زودتر بريم ولي بعلت نبودن بليط اين ديدار به تاخير افتاد چند تا عكس از آرتا جون گرفتم كه ميگذارم الحمدالله كمي زردي داشت كه بهتر بود ايشالا همه ي بچه ها سالم و تندرست باشند ...
نویسنده :
مامان زهرا
12:53
الحمدالله آرتا جان هم بدنيا آمد
آرتا جان ديشب بعد از سالها انتظار و بعد از نه ماه و نه روز و نه ساعت و نه دقيقه و نه ثانيه قدم به اين جهان گذاشت و باعث خوشحالي همه ي خانواده شد آرتا جون الان شبيه مامانشه ولي احتمالا در روزاي آينده تغييرات خواهد داشت و شايد شبيه باباش هم بشه انشاالله همه ي بچه هاي مردم سالم باشند و آرتا جون ما هم سالم باشد الهي همه ي بچه ها خوشبخت باشند و آرتا جون ما هم خوشبخت باشه الهي طول عمر با غزت براي همه ي بچه ها باشد وبراي آرتا جون ما هم ...
نویسنده :
مامان زهرا
15:48
سلام و تذكر
امروز من پدر بزرگ آرتا جون سري به وبلاگ آرتا جون زدم ولي ديدم كه خيلي از دوستان نظر براي مامان آرتا جون گذاشتن خب بخاطر اين هم يه كاربري ديگه براش درست كردم تا مامان آرتا جونم بيان و نظرات دوستانشون را تاييد كنند.چون من هم دسترسي به آرتا جون ندارم شايد كمتر بيايم ولي نه اينكه كلا نيايما .ميام ولي كم ميام ...
نویسنده :
مامان زهرا
17:25