آرتا عشق مامان و باباشآرتا عشق مامان و باباش، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 7 روز سن داره
پیوند عشق ماپیوند عشق ما، تا این لحظه: 17 سال و 4 روز سن داره

برای آرتا

محرم 93 به روایت تصویر

پسر خوبم در حال حاضر 8تا دندون داره 4تا بالا و 4تا پایین و براحتی میتونه بیسکویت و لقمه های کوچولو رو گاز بزنه موبایل رو خیلی دوست داری و وقتی ما باهاش مشغولیم میایی و از دستمون میگیری دنبال بازی میکنی و کلی میخندی که من عاشقشم وقتی دارم کارای خونه رو انجام میدم تو هم به تقلید از من اون کارو انجام میدی مثلا وقتی رختخوابارو جمع میکنم تو هم پتو و بالش خودتو جمع میکنی و دنبال من میاری اتاق وقتی بهت میگم چیزی که توی دستته بده با نهایت بخشندگی بهم میدی الکی ادای گریه در میارم بعد سریع پشت بندش میخندم تو هم غش و غش باهام میخندی و ذوق میکنی دالی بازی هم خیلی دوست داری و خودت چیزی میندازی رو سرت بعد میندازی زمین و میگی دا یا جی ...
17 آبان 1393

تولد یکسالگی با تم انگری برد

پسر یکی یک دونه ی من تولد یکسالگیت مبارک چه زود ایام سپری شد و ماهها اومدن و رفتن و تو عزیزدلم یک ساله شدی عزیزکم.از تقریبا دو ماه پیش تصمیم گرفتم برات تولد با تم انگری برد بگیرم به خاطر همین دست به کار شدم و شروع کردم به خرید .با انگری برد چون خیلی خاطره دارم  این تم رو انتخاب کردم انشاالله سالهای بعد هر تمی که خودت دوست داشتی با اون تم برات جشن تولد میگیرم قند عسلللللم عزیزکم چون امسال تولدت (9آبان)متقارن با محرم بود به احترام عزاداریهای این ماه یک هفته زودتر تولد گرفتیم(پنج شنبه 1 آبان) جشن خودمونی و کوچولوی خوبی بود و تقریبا هرچی که میخواستم عملی شد و خدارو شکر خوش گذشت کوچولوی خوشگلم توان و بضاعت ما ا...
11 آبان 1393

اولین سالگرد مامان و بابا شدن ما

باور کن ماه هاست زیباترین جملات را برای امروز کنار میگذارم امشب اما همه ی جملات فرار کرده اند آرتا.بهترین هدیه ی خدا روز میلادت روزی که تو آغاز شدی و با آغازت بهترین ها را رقم زدی مبارک عزیزم.پسرم تولدت مبارک   آرتا در لحظه ی تولد روز اول ماه اول ماه دوم ماه سوم ماه چهارم ماه پنجم ماه ششم ماه هفتم ماه هشتم ماه نهم ماه دهم ماه یازدهم یک سالگی چه دنیا زیباست وقتی تو کنار مایی تابعد           ...
8 آبان 1393

بیماری آرتاجون

آرتاجون چندروز پیش بدلیل بیماری ویروسی ای که به اون مبتلا شده بود در بیمارستان کودکان بستری شد تا 24ساعت تحت نظر باشه تا بتونه سرم بگیره اما دکتر بعداز هربار ویزیت و معاینه حالشو برای ترخیص مساعد نمی دید و تشخیص یر ادامه ی بستریش و تحت نظر بودن میداد تا اینکه بعداز گذشت سه روز ارتا جونم با حال تقریبا مساعد و به شرط ادامه ی درمان در خونه امروز مرخص شد امیدوارم همه تنی سالم داشته باشن و هیچگاه کسالت و ناراحتی توی هیچ خونه ای نباشه ارتا توی بیمارستان هم با مهربونیاش و بوس فرستادنش با اون حال نزارش همه رو شیفته ی خودش کرده بود ارتا جون در بیمارستان الهی من بمیرم و پسرکمو توی این حال نبینم تا بعد ...
27 مهر 1393

یازده ماهگی آرتاجون

ارتاجون الان دیگه براحتی می ایسته و دائما اینور و اونور میره پنجمین دندون ارتاجون هم مدتیه که دراومده برای خوابیدن موقعی که من دراز کشیدم  میاد و روی دلم میخوابه(توی اون زمان من آرومترین فرد روی کره ی زمین میشم و خیلی حس خوبیه) کابینتها هر روز باز میشن و مورد وارسی قرار میگیرن  بای بای کردن و چشماشو بستن , دست زدن و الو کردن از نوآوریهای این ماهشه  بدلیل کمبود وقت سریع میریم سراغ عکسها این هم از عکسها ارتاجون در عقد پسرعمه ام ارتاجون و شاداماد ارتا جونو ارسطوجون (پسرعمه نیلوفر)و ماشین سواری ارتا در چابکسر ارتا و مامان بزرگ بابایی اولین ح...
15 مهر 1393

سفر به اردبیل

سه شنبه با تماس عمه ی مهربونم و همسفر شدن باهاشون تصمیم گرفتیم بریم اردبیل جاتون خالی خیلی خوش گذشت آب و هوا عالی.طبیعت بکر و زیبا و یه همسفر خوب و پایه مثل ارتا جون که کلی از طبیعت اردبیل خوشش اومده بود و بازی میکرد و کیفور بود عزیزکم همه به اتفاق تایید میکردن که شما خیلی همسفر خوب و خوش خنده ای هستی و خدارو شکر بدقلق و سخت گیر نیستی یه خاطره ی جالب اینکه نمیدونم چرا توی خود شهر اردبیل به اسم ارتا علاقه و ارادت خاصی دارن و خیلی از اسم مغازه ها و کارخونه ها اسمش ارتاست با اینکه اسم ارتا اسم اصیل ایرانیه اما نمیدونم فلسفه و حکمتش چیه؟مثلا توی سرعین یا شهرای دیگه اینقدر نیستا ولی توی خود شهر اردبیل به وفور میتونی اسم ارتا رو ببینی م...
22 شهريور 1393

دلتنگی های آرتاجونم

چند روز پیش وقتی که من در اداره بودم صدای گریه ی ارتا از توی اتاق میاد وقتی پرستار ارتا میاد میبینه بله ارتا لباس منو گرفته و داره زار زار گریه میکنه همون لحظه عکسشو میگیره و از طریق وایبر برام میفرسته نمیدونید اون لحظه که عکسو دیدمو توضیحاتشو خوندم چقدر غصه خوردم اما مطمئنم ارتا جون میدونه که مامانی برای رفاه حال بیشترش سرکار میره  و روزی میرسه که حرف مامانی رو تایید میکنه وگرنه کی از وقت بیشتر گذروندن با ارتاجون خسته میشه این هم از اون تصویر جانگداز الهی بمیرم و هیچ وقت اشکاتو نبینم عزیزکم یه روز دیگه هم خوشگل مامان زیادی بیقراری میکنه که پرستار مهربونش با هماهنگی با من اون رو به اداره میاره چون من خیلی سرم شلوغ بود و...
17 شهريور 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به برای آرتا می باشد