پراکنده از این روزها
پسر خوبم ارتا جون این روزها اینقدر شیطون بلا شدی که من یک دقیقه نمیتونم به حال خودم باشم اما شیطون بلای دوست داشتنی که گاهی بعضی از کارا رو که برای اولین بار انجام میدی دوست دارم اون موقع بگیرمت و بخورمت
چند وقت پیش دستمو به سمتت تکون میدم و میگم ارتا بیا بعد دیدم دستت رو تکون میدی و بهم اشاره میکنی که بیا یعنی ادای کار منو در میاری
وقتی تلفن زنگ میخوره سریع با ذوق تلفن رو برمیداری و به دست من میدی تا جواب بدم
دو هفته پیش عروسی دوست بابایی رفته بودیم از اون روز به بعد شما نی نای نی نای یاد گرفتی و پا میکوبی خیلی حرفه ای و وقتی چند نفر دست میزنن کلی کیف و ذوق میکنی
موبایل من و بابایی رو کامل میشناسی و وقتی هر کدومش رو روی زمین ببینی سریع میاری پیش ما و میدی دستمون که یعنی رمزش رو بزن و روشنش کن،جالب اینجاست که موبایل هر کسی رو بدست خودش میدی و اشتباه و جابجا نمیکنی
دندون دهم هم ریشه اش بیرون زده و نمایان شده
این روزا خیلی دوست داری غذا که میخوری قاشق و بشقاب رو خودت بدست بگیری و از اینکه ما بهت غذا بدیم چندان خوشت نمیاد
وقتی بهت اخم میکنم و نگاهت میکنم که مثلا به چیزی نزدیک نشی و کار خطرناک نکنی اینقدر بهم نگاه میکنی و الکی میخندی تا منم بخندم و تو هم به کارت ادامه بدی
پسر خوب و مهربونم خیلی دوست داریم
این هم از معدود عکسایی که موفق شدم بگیرم چون به محض دیدن دوربین و موبایل توی دستم سریع میای و از دستم میگیری
ارتا و دوچرخه بازی و در حال پیاده شدن به قصد گرفتن دوربین از دست من
آرتاجون منتظر بابایی دم در آسانسور
ارتا در عروسی دوست بابایی
این هم از بابا بزرگ مهربون که همراه با مامان بزرگ چند هفته پیش به زیارت خانه ی خدا مشرف شده بودند
این هم تصویر اخر گوسفند قبل از قربانی شدن
شبها ارتا به قدری غلت میخوره که گاهی به فکر میفتم که کل خونه رو تشک کنم تا بچم راحت باشه
به طور مثال این هم یکی از این جاهاست
ارتا خانوم بزرگ میشود
تا بعد