اولین روزهای کاری
بالاخره مرخصی شش ماهه ی ما هم به پایان رسید و از شنبه شروع به کار کردم دوری از ارتا خیلی خیلی سخت بود اصلا نمیتونستم تمرکز کنم و دائما فکرم توی خونه بود مخصوصا اینکه ارتا هیچ شیر خشکیو نمیخوره و دائما بیقراری میکنه اما خوشبختانه بدلیل نزدیکی محل کار به خونه ساعت 11 یا 12 خونه میام و برمیگردم
ارتاکوچولو با دیدن من خوشحال میشه گویا کاملا دیگه منو از چهره میشناسه منم با دیدنش تمام خستگیها از تنم درمیاد و دیگه مشکلات برام معنایی ندارن
بعضی وقتا که فرصت کنیم سه تایی یا اگه بابا سعید نباشه دوتایی باهم بیرون میریم و کلی میگردیم و خرید میکنیم
ارتاجون سر واکسن شش ماهگی کمی اذیت شد و تب کرد مخصوصا اینکه از قطره ی استامیوفن هم اصلا خوشش نمیاد و با خوردن چند قطره حالش بد میشه و از خوردن بقیه ی آن امتناع میکنه حالا خدارو شکر که هرچه بود گذشت و رفت تا واکسن یک سالگی
این روزا ارتاکوچولوی ما خودشو به زمین میکشه وکلی تلاش میکنه تا چهار دست و پا بره اما هنوز موفق نشده
شیشه ی شیر رو بدون کمک ما دست میگیره و اب هویج هم کلی با ولع میخوره ولی به فرنی تمایل و علاقه ای نشون نمیده
این هم از عکسای ارتاجون
تلاش ارتا برای چهار دست و پا رفتن و کشیدن خودش روی زمین
گرفتن شیشه و خوردن اب هویج
اولین باری که ارتا به جیگرکی رفت
ارتا جون و اولین خرید
ارتاجون بعداز واکسن شش ماهگی وبا کمی تب (قربونش برم با بیحالی چه لمی داده)
این هم هدیه ارتاجون از نمایشگاه کتاب و اولین کتاب ارتایی
تابعد