دلتنگی های آرتاجونم
چند روز پیش وقتی که من در اداره بودم صدای گریه ی ارتا از توی اتاق میاد وقتی پرستار ارتا میاد میبینه بله ارتا لباس منو گرفته و داره زار زار گریه میکنه همون لحظه عکسشو میگیره و از طریق وایبر برام میفرسته نمیدونید اون لحظه که عکسو دیدمو توضیحاتشو خوندم چقدر غصه خوردم
اما مطمئنم ارتا جون میدونه که مامانی برای رفاه حال بیشترش سرکار میره و روزی میرسه که حرف مامانی رو تایید میکنه وگرنه کی از وقت بیشتر گذروندن با ارتاجون خسته میشه
این هم از اون تصویر جانگداز
الهی بمیرم و هیچ وقت اشکاتو نبینم عزیزکم
یه روز دیگه هم خوشگل مامان زیادی بیقراری میکنه که پرستار مهربونش با هماهنگی با من اون رو به اداره میاره چون من خیلی سرم شلوغ بود و نمیتونستم بیام خونه این اولین باریه که ارتا جون میاد محل کار مامانیش البته این محیط و سرو صدا برای ارتاجون اشنابوده مگه نه مامانی(این رفت و امد هم از مزایای نزدیکی محل کار به خونه است)
این هم از عکسای پراکنده ی ارتا خوشتیپ تو خونه ی خاله سارا(دوست و همکار مامانی)
قربونت برم که شلوار جین پوشیدی
ارتاجون در خواب ناز با ماشینش
تا بعد