خونه تکونی
سلام دوستای خوبم امروز با اجازه از مامان جون تصمیم گرفتم خودم داستان خونه تکونی رو براتون توضیح بدم داستان از این قرار بود که :
صبح زود برای کمک به مامانی بیدار شدم
با مامان احوالپرسی و خوش و بشی کردیم
بعداز صرف صبحانه مامان توضیح داد که طبق برنامه باید کجاهارو تمیز کنیم
من هم با دقت به تمامی صحبتاش گوش کردم
وبعد موافقت خودمو با برنامه اعلام کردم و مثل همیشه با لبخند کارو شروع کردیم
وسط کار کمی استراحت کردم و نوشیدنی خوشمزه خوردم
کارمون تا غروب طول کشید ومن فکر کردم یه حموم داغ الان خیلی می چسبه و میتونه بهترین گزینه باشه
و در آخر هم یه خواب آرام
صبح روز بعدش که بابا جون از دانشگاه برگشته بود تصمیم گرفتیم بریم خرید برای نوروز ٩٣
(این اولین خرید عیدی هستش که من مامان و بابا رو همراهی میکنم و از این بابت هم من خیلی خوشحال بودم و هم مامانی و بابایی)کلی لباس خریدیم
مامانی ازم خواست چند تا از لباسارو پرو کنم و من هم با کمال میل قبول کردم
خداییش خیلی خوشتیپ شده بودم
و در اخر هم از خاله مریم که خیلی تو خونه تکونی به من کمک کرد تشکر میکنم امیدوارم بتونم در اینده جبران کنم(ممنون خاله جون)